۱۳۹۱ تیر ۱۶, جمعه

با شرف یا بی شرف


چند روز قبل رفته بودم به یک نمایشگاه ماشین که ماشینمو بفروشم ,نمایشگاه ماشین در مرکز شهر بود دو طبقه حدود 140 متر مالک نمایشگاه پیرمردی حدود 65 ساله  تلفن دستش بود و گلگی میکرد که فلانی قرص های تقویتی منو نیاوردی من لازمشان دارم(منظور کدام قرص ها و تقویت کدام از اندام و جوارح بود بماند)  بعد از تمام شدن حرفهایش نگاهش به من افتاد با لبخند گفت بفرما یید  ,با استرس  (نمیدونم چی باعث شده بود فکر کنم من بره ای هستم جلوی سلاخ) گفتم میخواهم ماشینمو بفروشم ,از اون بالا یک نگاهی به ماشین که جلوی نمایشگاه پارک شده بود انداخت گفت قیمتتو بگو که اگه به توافق رسیدیم  چکشو بکشم و من هم شروع کردم از وجنات ماشین تعریف کردن که چنین است و چنان , در همین گیرو دار بود که یک لیوان چای روی میز چوبی ,جلویم گذاشته شد.
کسی که چایی را آورده بود پیرمردی تقریبا هم سن نمایشگاه دار ,خسته بی حال با لباس های کهنه و قدیمی بود و احتمالا نالان از زمانه و تقدیر,کسی چه میداند شاید از جوانی با شرافت کارگری کرده بود و چون حقوق بازنشستگی جوابگوی نیاز های زندگیش نبود مجبور است  در یک نمایشگاه ماشین جلوی مشتری های رنگارنگ چایی بگذارد.
همه ما میدانیم بعضی از شغل ها اما و اگر زیاد دارند مثل مشاور املاک یا نمایشگاه ماشین داشتن و بعضی از شغل ها مثل کارگری یا کارمند یک اداره بودن فی النفس محترمند
با این حال مطمعنم که آبدارچی نمایشگاه آرزو میکرد بجای اینکه تمام عمرش شغل شرافتمندانه ای داشته باشد یکم از شغل های کم شرفی جامعه ما را امتحان میکرد و بجای اینکه در این سن روبروی سماور ایستاده بود,روبروی مشتری های نمایشگاه می نشست
و این واقعیت تلخ جامعه ما است .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر